یکی مثل خودشون

بین این عوضی‌هایی که هستم، اگه مراقب خودم نباشم، چشم که باز کنم، شدم یکی مثل خودشون. جماعت دورویی هستن.

دلتنگی

بعد از یکماه یکدفعه دلم برای وبلاگم تنگ شد. کاری نکردم توی این مدت. ولی واقعا خیلی خسته شدم. از نوشته‌های گذشته‌ام هم معلومه

روز مبارک

دیروز که الان دو دقیقه از تموم شدنش می‌گذره روز مبارکی بود.

ستایش

ستایش رو ده سال پیش ندیدن الان دارن می‌بینن. منم البته گهگاهی میشینم و نگاه می‌کنم. کلا فیلم دیدن من اینجوریه که به مدت بیست شب صدای فیلم رو از اتاق دیگه میشنوم. بعد، شب بیست و یکم میرم و می‌پرسم این فیلمه اسمش چیه؟ بهم می‌گن. چند شب جسته و گریخته میشینم پاش و بعد، چند شب مداوم نگاهش می‌کنم و بعد اگر فیلم تموم نشده باشه وجود فیلم رو کلا فراموش می‌کنم!